Thursday, March 30, 2006


آزادی ...ای خجسته آزادی... چه زندانها که برایت کشیده ام و چه رنجها که برایت تحمل میکنم

Wednesday, March 29, 2006

اعدام انسانها... اعدام اندیشه... اعدام عشق...اعدام محبت و اعدام هر چیز و هر کس که نشان از انسانیت دارد بخشی از اهداف غیر انسانی بنیادگرایان اسلامی میباشد...اعدام یکی از صحنه های روزمره و رایج تحت حکومت اسلامی ایران میباشد



عصیان


ضحاک زمان


سنگسار، وحشیانه ترین شکل به قتل رساندن یک جاندار میباشد که کماکان در برخی از ممالک اسلام زده و تحت حکومتهای اسلامی اجرا میشود




آگاهی و رهایی زن از قید و بندهای کهن و سنتهای ضد انسانی و قرون وسطایی که بنیادگرایان اسلامی مروج آنها میباشند، شرط اساسی و بنیادی رسیدن به یک جامعه آزاد و عاری از ستم و آپارتاید جنسی میباشد

Monday, March 27, 2006




شکنجه

زمستان





طبیعت

لاله و سیم خاردار

Sunday, March 26, 2006

به تاریخ ایران نگاهی بیندازیم و ببینیم که کدامیک از حاکمان پیشین به اندازه خمینی جنایتکار خون ریختند؟ من از شهر کوچکم قائمشهر مثال میزنم... هیچ حاکم جنایتکاری 200 زندانی سیاسی را به بالای چوبه های دار نفرستاده بود... تا هنگامی که دیو خمینی از راه رسید و چتر سیاهی و تباهی را به هر دیاری گستراند... خیلی خوب یا دم هست روزی که خمینی ملعون در بهشت زهرا، شاه سابق را خطاب قرار داد و گفت، که این پدر و پسر مملکت را خراب کردند و گورستانها رو آباد... در اون زمان من نوجوانی 14 ساله بودم و حرفهای اون ملعون بسادگی من رو فریب داد... آخر اون خبیث میگفت که دیگر دوران زندان و قتل و اعدام آزادگان بسر رسیده... غافل از اینکه این تازه شروع بود...و روزگار سیاه خلق از روز 22 بهمن 57 آغاز گردید... واقعا چه کسی بیشتر از خمینی خون ریخت؟

اعدام لاله ها

قتل زن حامله خط سرخی است که بندرت یک جنایتکار مایل به گذشتن از این خط میباشد... اما ببینیم که جنایتکاران جمهوری اسلامی در کجا ایستاده اند که به سادگی چندین شیر زن حامله را به جرم تنها عقیده اشان به بالای چوبه دار فرستادند... کافیست نگاهی گذرا به لیست شهدای منتشر شده از سوی مقاومت ایران بیندازیم تا اسامی این شیر زنان برای ابد در ذهنمان نقش بندد

به یاد شاعر انقلابی سعید سلطانپو رو صد ها انقلابی دیگر که در شب عروسی، بوسه بر چوبه های دارزدند وجوخه های تیرباران پیکرهای استوارشان را در خون نشاندند

در زندان بزرگی هستم که حتی فکر کردن به آزادی ممنوع میباشد...



ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است
ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب هست؟؟؟!!!

در آستانه هشت مارس هستیم و سخنها و بیانیه ها در مورد آزادی زن و برابری حقوق زنان با مردان نیز بحث و سخن روز میباشد. سازمانها و شخصیتهای سیاسی و فرهنگی همه در یک نکته مهم متفق القول میباشند و آن هم این است ، که بدون آزادی زن تحقق یک جامعه آزاد در واقع میسر نیست.
در میان اکثریت قریب به اتفاق حامیان برابری حقوق زنان با مردان و طرفداران آزادی زن، مجددا به یک موضوع مشترک دیگه هم بر خورد میکنیم که اون هم بحث تغییر سیاسی و فرهنگی در ساختار جامعه میباشد. اما مسئله ای که برای من جالب و قابل بحث کردن میباشد این است که ما تا چه حدی به معنی و مفهوم عملی این شعار یعنی برابری زن و مرد واقف میباشیم و در زندگی روزمره خودمون حد اقل به کار میبندیم. نباید از این امر غافل بود که تا وقتی یک شعار و ایده آل در بین مدافعان اون شعار عینییت پیدا نکنه، توقع پیاده شدن اون در سطح وسیع یک جامعه تصوری واهی میباشد.
امروز ما میبینیم که از کشورهای اروپایی و آمریکا به عنوان جوامعی تقریبا ایده آل که در آنها زنان از حقوقی مساوی با مردان برخوردار میباشند ذکر میشود و باید هم بگویم که این دور از واقعیت نیست. در بسیاری از کشورهای اروپایی و آمریکا قوانین حقوقی هیچگونه تبعیضی بین زن و مرد بخاطر جنسیت اونها قائل نمیشود.

در اینجا قصد طرح یک سوال رو دارم. آیا برابری زن و مرد و آزادی زنان در اروپا و آمریکا تنها نتیجه تغییرات سیاسی در این کشورها بوده است و یا عنصر فرهنگ نقش داشته است؟ و یا به عبارت دیگه میشود اینطور سوال رو مطرح کرد که آیا تنها با تکیه بر مبارزه سیاسی میشود به این هدف نایل آمد یا باید به کار مداوم و تلاش بی وقفه فرهنگی باید پرداخت؟
من میخوام در اینجا به سه پارامتر مهم در بحث آزادی زن و برابری زن و مرد بپردازم که به نظر من از موارد پایه ای دراین مبحث میباشند، که بدون بر طرف کردن و از میان بر داشتن این موارد یا به عبارت درست تر این موانع، زنان قادربه رسیدن به آزادی نیستند.

قدرت، اقتصاد و ارزش

در جامعه مرد سالار ایران مرد همیشه قدرت درجه اول در محیط خانواده بوده و هست. مرد به لحاظ فیزیکی از قدرت بشتری نسبت به زن برخوردار میباشد، این موضوع در جامعه ای که قرنها تحت حکومتها و سیستمهای سیاسی زن ستیز میزیسته است اثرات عمیق و ریشه ای خودش رو بر جای گذاشته است. در ایران میبینیم که مرد بودن صفتی است که قدرت اول بودن و بسیاری از خصوصیتهای مالکانه رو به همراه دارد. یک مرد به عنوان تکیه گاه خانواده و نشانی از غرور و غیرت به حساب میاید و برتری و اول بودن در خانواده از خصوصیات برجسته نقش مرد میباشد. قدرت و خصوصیت فیزیکی مرد در نزاعهای خانوادگی غالبا منجر به سوء استفاده صاحب قدرت و در نتیجه به ضرب و جرح همسر و یا فرزند منتهی میشود.
چهاردیواری خانه و خانواده محیطی است که حتی در کشورهایی که قانون بطور عملی و واقعی از زنان در مقابل خشونت حمایت میکند تقریبا نسبت به مداخلات دستگاه قضایی مصئونیت دارد و این به عهده خود زن یا به عبارت بهتر قربانی خشونت است که مورد را به مراجع قضایی بکشاند. و در بسیاری از موارد که حتی اعمال خشونت مرد به دادگاه نیز کشیده میشود بر اثر تهدید مرد نسبت به اعمال خشونتهای بعدی همسر ناچار به صرف نظر کردن از شکایت خود میشود و پرونده اعمال خشونت بدون نیل به یک نتیجه معقول بسته میبشود.
اینکه چرا بسیاری از زنان حاظر به کشاندن موارد اعمال خشونت شوهرانشان به دادگاه نیستند، بر میگردد به موقعیت اقتصادی و گاها قدرت و برتری فیزیکی مرد و همچنین محدودیتهای اجتماعی که در اینگونه موارد گریبانگیر زنان میباشد. وقتی ملاحظه میکنیم که در اروپای پیشرفته به لحاظ صنعتی هنوز در صدی از زنان به لحاظ نیاز و وابستگی اقتصادی به مرد مجبور به تحمل ظلم و برتری جویی های مردان خشن میباشند، حساب کار زنان در ایران به روشنی پیداست.
به راستی چه مدت زمان تاریخی نیاز است که امکانات مناسب شغلی برای زنان در ایران فراهم گردد؟ اگر زن در جامعه ایرانی نخواهد ظلم و زورگویی شوهر را تحمل کند به چه وسیله ای باید امرار معاش نماید؟ و یا به عبارت دیگر چند درصد احتمال وجود دارد که زن در ایران بتواند به یک شغل مناسب که حداقل کفاف روزمره وی را بدهد دست یابد؟
پارامتر قدرت و اقتصاد تنها بخشی از محدودیتهای رسیدن زنان به آزادی را تشکیل میدهد. و اما یک پارامتر مهم دیگر نیز وجود دارد که اون مسئله ارزشهای اخلاقی موجود در یک جامعه میباشد. شاید بتوان مسئله قدرت و اقتصاد را به عنوان پنجاه درصد مشکل ارزیابی کرد و موضوع ارزشهای اخلاقی را پنجاه درصد باقیمانده در نظر گرفت. در هر صورت، که ما چه در صدی از اهمییت برای هر یک از این پارامتر ها قائل باشیم میتوان به صراحت اعلام کرد که به یک مبارزه عمیق و شجاعانه فرهنگی نیاز است تا به هدف آزادی زن و برابری زن و مرد نائل آمد.
مسئله ارزشهای اخلاقی در یک جامعه پارمتر سومی است که بسیار نقش تعیین کننده ای در مبارزه برای آزادی زنان دارد. ارزشهای اخلاقی که از طریق مردان در یک جامعه مرد سالار چند هزار ساله و برای تحت مالکیت در آوردن زنان ابداع و اجراء گردیده است.
همه ما میدانیم که جامعه ایرانی چه دیدی نسبت به یک زن طلاق گرفته دارد و یا با چه دیدی به یک دختر که قبل از ازدواج دارای رابطه جنسی بوده است مینگرد. با کمال تاسف باید اعتراف کرد که ایران در بین کشورهایی قرار دارد که قتلهای ناموسی درصد بالایی از کل آمار قتلها در کشور را تشکیل میدهد.

با نگاهی به برخی از واژه ها که مخصوصا در ارتباط با دو جنس مرد و زن استفاده میشود این بحث رو ادامه میدهم. از واژه های پاکدامنی و عفاف و نجابت آغاز میکنم که واژه هایی مختص خانمها میباشند. راستی هیچ وقت ما مردان ایرانی به این فکر کرده ایم که تاکنون چند بار یا چند صد بار از این واژه ها در مورد خانمها استفاده کرده ایم؟ اگر پاکدامنی یک ارزش و خصوصیت مثبت انسانی است چرا نباید اون رو در مورد مردها هم صدق بدهیم؟ و یا واژه غیرت و تعصب که واژه ای مردانه قلمداد میشود را در نظر بگیریم. چرا این حق رو بطور طبیعی به زن نداده و نمیدهیم که در مورد خیانت و رابطه جنسی خارج از ازدواج شوهر، غیرتی گردد و یا تعصب به خرج دهد؟ اگر زنی این کار ها رو انجام بده متهم به حسادت و بدبین بودن خواهد شد. ولی اگر مرد چنین رفتاری داشته باشد نشان از غیرت و غرور و تعصب مرد میباشد که ارزشهای مثبت محسوب میگردند.

آیا فقط این زن هست که باید از هر گونه رابطه جنسی قبل از ازدواج اجتناب کند یا پسران هم موظف به پایبندی به این مورد میباشند؟ حتما همه ما به خوبی با این جملات در مورد روابط جنسی پسران در جامعه ایرانی آشنا هستیم. ( مگر چه اشکالی داره که یک مرد رابطه جنسی قبل از ازدواج داشته باشه. هر چی باشه اون یه مرده و برای یه مرد اشکالی نداره و..)و بسیاری حرفهایی از این قبیل که رابطه جنسی خارج از ازدواج مردان را مشروع میشمارد ولی در مقابل دختر نگون بختی که دست به چنین کاری زده یا باید از یک زندگی آبرومندانه چشم پوشی کند و تمام عمر باقیمانده اش رو با خفت و سرکوفت بگذراند و یا اگر خوشبخت و پولدار بود میتونه با عمل پلاستیک آبروی رفته رو بر گردونه.
آیا تاکنون از خودمون پرسیدیم که چرا یک خانم باید پاکدامن و عفیف باشد و یک مرد هم با غیرت؟ فکر میکنم که خیلی ها در حال حاظر جواب درست این سوال را میدونند. بله فرهنگ چند هزار ساله مردسالاری از آنجایی که به زن بعنوان یک کالا که باید تحت مالکیت مرد درآید نگاه میکند، ابداع کننده چنین ارزشهای کذایی و خودخواهانه میباشد. یک کالا که مورد خریداری قرار میگیرد باید از همه لحاظ بازار پسند و دست نخورده باشد تا مرد از راه برسد و اون رو از صاحب کالا خریداری نماید. زن هم در این فرهنگ و در این طرز تفکر باید در یک زندگی زناشویی به تملک مرد درآید و باید امیال و آرزوهای مرد را ارضاء نماید. آری زن در فرهنگی که هم اکنون بر میهنمان حاکم هست یک کالا محسوب میشود.
اگر بخواهیم گامهای عملی در مسیر آزادی زن بر داریم باید از تقسیم بخشی از حقوق بلا منازع مردها آغاز کنیم. این بسیار بی معنی و دور از واقعیت میباشد که تنها به شعار دادن بسنده کنیم و از اقدامات عملی دوری بگیریم. وقتی صحبت از برابری بین دو واحد و یا دو موجود میباشد، بالطبع اولین چیزی که به ذهن طرف ثالث میرسد این هست که یکی از طرفین از حقوق بیش از حد متعارف بر خوردار بوده باشد که در این صورت طرفی که از قسمت بیشتری بر خوردار بوده است لاجرم باید از بخشهایی چشم پوشی کند و اونها رو به طرف مقابل واگذار نماید.
اما ما مردهای ایرانی تا چه اندازه و حدی به این عقب نشینی و باز پس دادن امتیازاتی که در طول هزارن سال جزئی از شخصیت و خصوصیت مرد ایرانی بوده است مایل هستیم جای تردید هست و همچنین بحثی است که نیازمند تحقیق وسیع و همه جانبه میباشد.
. اثرات شوم چند هزار سال فرهنگ زن ستیزی به این راحتی محو و نابود نخواهد شد. وضعیت بسیاری از زنان در جامعه ایران (صرفنظر از شیر زنان مبارز و آزادیخواه که در صفوف اول مبارزه قرار دارند) مانند زندانی محکوم به حبس ابد میماند که پس از تحمل چهل سال زندان، دیگر فضای آزاد خارج از زندان برای اون بیگانه و نا آشنا میباشد. مسئله، زمانی تاسفبار تر میشود که ببینیم که خود زندانی(زن) نیز به این غل و زنجیر و به این دستبند و پابند عادت کرده و خو گرفته.
باید برای شکستن تابو در بین زنان اسیر فرهنگ مردسالار به مبارزه ای بس شجاعانه و عمیق فرهنگی دست زد. باید مرزها در نوردید و باید اسرار مگو را گفت و بر زبان آورد. باید پرده ها را برانداخت و طرحی نو در انداخت.
مسلما تعداد کثیری یافت میشوند که خواهند پرسید آزادی زن چه ربطی به بی بند و باری و روابط آزاد جنسی دارد؟
در جواب این سوال نیز باید گفت که اگر بخواهیم برای آزادی زن حد و مرزی تعیین کنیم باید ببینیم که مردها تاکنون از چه مزایایی و راحتی هایی بر خوردار بوده اند. اگر این آزادیها و مزایایی که مردها در طول تاریخ از آنها بر خوردار بوده اند ، بی بند و باری بوده است پس چرا زبان به اعتراض نگشوده ا یم؟ و اگر هم که این مزایا و آزادیها حق طبیعی یک انسان میباشد، زن هم یک انسان هم ردیف با مرد هست و باید از امتیازات یکسان بهرمند گردد.
مبارزه برای کسب آزادی و برابری زنان با مردان را باید از سخت ترین و طولانی ترین مبارزات قلمداد کرد که نه تنها در پهنه سیاسی باید به اون پرداخت بلکه مهمتر از همه در پهنه فرهنگی به آن همت گماشت. تنها با گفتن و نگاشتن متونی ادبی و وزین نمیتوان سنگینی این فضای خفقان الوده را شکست. باید جسور بود، باید ناگفتنی ها را بر زبان آورد، باید از خطوط سرخ گذشت و باید تابو ها را گفت. در این مسیر نباید حتما طاهره قرتالعین و یا ژاندارکی دیگر بیاید که پرچم مبارزه را بر دوش بگیرد، بلکه همه زنان و دختران هر کدام یک طاهره هستند و هر کدام یک ژاندارک جسور و بی باک میباشند. آزادی گرفتنی است و بدون آزادی زن تحقق یک جامعه آزاد میسر نمیباشد.
مسعود ابراهیم نژاد

شهر من... شهر سرخ و خونین من قائمشهر... نوروز بر تو مبارک...
که مازندران شهر ما یاد باد
همیشه بر و بومش آباد
هوا خوشگوار و زمین پر نگار
نه گرم و نه سرد و همیشه بهار
نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون
همیشه نیاساید از جست و جوی
همه ساله هر جای رنگست و بوی
گلابست گویی به جویش روان
همی شاد گردد ز بویش روان
دی و بهمن و آذر و فرودین
همیشه پر از لاله بینی زمین
...
شهر من قائمشهر در قلب مازندران قرار دارد. شهر از طرف جنوب به جنگلهای سر سبز و انبوه تکیه داده است. جنگلهای شیرگاه و قادیکلا از انبوه ترین نقاط جنگلی کناره شهر میباشند. به واسطه وجود جنگلهای انبوه در اطراف این شهر زیبا همیشه نام قائمشهر برای بسیاری تداعی رنگ سبز و طراوت میباشد.
نوروز در مازندران و قائمشهر همیشه با سر سبزی و بیداری درختان همراه میباشد. عطر جانفزای گلهای وحشی تی تی کاک و ونوشه صحرایی قاصد فرا رسیدن بهار در این خطه سبز میباشد. نوای بلبل لحظه ای از گوشها محو نمیشود و در کنار برکه های بیشمارش آواز دسته جمعی غورباغه ها نیز به صداهای بهاری اضافه میشوند.
آفتاب ملایم اوایل بهار هر جنبنده ای را به آرامش و لم دادن زیر اشعه نوازش بخش خویش دعوت میکند. نسیم ملایم و خوش عطر بهاری براستی که بذر عشق و صفا و محبت را به هر کوی و برزنی میپراکند و احساس عاشق شدن و عشق ورزیدن را از نو در آدمیان بیدار میکند. بهار را به فصل عشق بازی نیز تعبیر مینمایند. همیشه معمول بود که جوانان عاشق ایام خوش نوروز را بری جشن ازدواج و پیوند عشقی خودشون انتخاب میکردند.
آن سال هم ایام بهار بود و نوروز و فصل بیداری گل و شکوفه ها. اما عشق و دوستی و لبخند و محبت همراه بهار از راه نرسیده بود. اون سال هیچ نشانی از جشن عروسی هم نبود. شاید که عشق هم در دل مردم مرده بود... و یا شاید هم گزمه ها و غداره بندان، عشق را نیز ممنوع کرده بودند...
آنسال در قائمشهر و جنگلهایش؛ رنگ سبز نیز قدری متفاوت با سالهای گذشته اش شده بود. رنگ سبز با رنگ سرخ آمیخته شده بود و دیگر قائمشهر سبز، همچون گدشته ها سبز سبز نبود. دیگر لبخند هم نبود. آخر کسی را میل به خنده نبود. شهر کوچک من عزادار بود...
نوروز 1361 ، نوروز خون و عزا در شهر کوچک قائمشهر بود... نوروز آنسال درویش علی قصابی 51 ساله در کنار خانواده اش نبود تا سال نو را با هم جشن بگیرند.
عید اونسال فرهاد جبلی کنار خوانواده اش نبود. فرهاد رو گزمه های تیغ به دست تیرباران کرده بودند.از اونسال به بعد دیگر مادر قاسم سیدانلو، قاسم رو کنار سفره هفت سین نداشت. ..
پدر و مادر سالخورده شکری ها؛ سه عزیزشان را از دست داده بودند. پاسداران خمینی؛ جان عزیز این عزیزان رو گرفته بودند...
اونسال امیر فلاح 16 ساله به جای اینکه کنار سفره هفت سین نشسته باشد؛ زیر خروارها خاک آرمیده بود. آخر خمینی حتی تحمل امیر نوجوان را هم نداشت... پاسداران ؛ جان پاکش را گرفته بودند...
عید 61 مادر رحمت طالب نژاد؛ عید نداشت... رحمت را هم پاسداران کشته بودند... رحمت که همیشه خنده روی لبانش بود دیگر مدتها بود که اون خنده های زیبا رو کسی نشنید...
عید 61 حوا اسدی و حوا برزگر هم دیگر در میان خانواده هایشان نبودند... آخر اونها را هم پاسدارن به قتل رساندند... نه تنها اونها به دست پاسداران خمینی به قتل رسیدند؛ بلکه بیش از 200 نفر از بهترین و پاکترین جوانان شهر من به دست داروغه ها و گزمه های شب پرست به قتل رسیدند...
بی دلیل نبود که شهر من اونسال سبز سبز نبود. آخر تحمل این همه غم و اندوه برای شهر کوچک من خیلی سنگین بود...
ولی انگار این همه برای شهر من کافی نبود... انگار دیگران نیز عشق این را پیدا کرده بودند که به شهر کوچک من بیایند و با تحمیل غم حویش بر شهر کوچکم بار عزای اونرو سنگین تر کنند... بزرگان و ناماوران جنبش خلق نیز شهر من را برگزیدند... نوروز 61 غم به خون نشستن بزرگ انقلابی تاریخ کشورم یعنی چریک فدایی خلق محمد حرمتی پور نیز به غمهای بیشمار شهر من اضافه شد...
محمد قهرمان به همراه 5 تن از یاران وفادارش درمنطقه خی پوست در جنگلهای شیرگاه قائمشهر به محاصره بیشمار پاسداران ارتجاع در آمد و خون پاکش نوروز قائمشهر را سرخ تر کرد...
به همراه محمد حرمتی پور، جواد رجبی هم که از اهالی، شن چال قائمشهر بود به خیل جانباختگان قائمشهر پیوست و مادر جواد نیز در آرزوی دیدار مجدد جواد برای همیشه ماند...
و اما امسال با فرا رسیدن نوروز 85 میخواستم بار دیگر با شهرم همدلی کنم و به اون بگم که ... شهر من در کشیدن انبوه و سنگینی این غم تو تنها نیستی ... من و سایر فرزندانت در این گوشه دنیا پا بپای تو در غم یکا یک عزیزانی که تو از دست دادی اشک میریزیم... شهر من در تحمل این غم بزرگ تو تنها نیستی...
شهر من از طرف همه فرزندان تبعیدی خودت، شاخه گل سرخی به مزار های بی نام و نشان عزیزانمون تقدیم کن...
شهر من ... شهر سرخ و خونین من... نوروز بر تو مبارک...
مسعود ابراهیم نژاد

به حجت قهرمان که چون قوی زیبا
فریبنده زاد و فریبا مرد..
مسعود ابراهیم نژاد