Sunday, March 26, 2006

شهر من... شهر سرخ و خونین من قائمشهر... نوروز بر تو مبارک...
که مازندران شهر ما یاد باد
همیشه بر و بومش آباد
هوا خوشگوار و زمین پر نگار
نه گرم و نه سرد و همیشه بهار
نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون
همیشه نیاساید از جست و جوی
همه ساله هر جای رنگست و بوی
گلابست گویی به جویش روان
همی شاد گردد ز بویش روان
دی و بهمن و آذر و فرودین
همیشه پر از لاله بینی زمین
...
شهر من قائمشهر در قلب مازندران قرار دارد. شهر از طرف جنوب به جنگلهای سر سبز و انبوه تکیه داده است. جنگلهای شیرگاه و قادیکلا از انبوه ترین نقاط جنگلی کناره شهر میباشند. به واسطه وجود جنگلهای انبوه در اطراف این شهر زیبا همیشه نام قائمشهر برای بسیاری تداعی رنگ سبز و طراوت میباشد.
نوروز در مازندران و قائمشهر همیشه با سر سبزی و بیداری درختان همراه میباشد. عطر جانفزای گلهای وحشی تی تی کاک و ونوشه صحرایی قاصد فرا رسیدن بهار در این خطه سبز میباشد. نوای بلبل لحظه ای از گوشها محو نمیشود و در کنار برکه های بیشمارش آواز دسته جمعی غورباغه ها نیز به صداهای بهاری اضافه میشوند.
آفتاب ملایم اوایل بهار هر جنبنده ای را به آرامش و لم دادن زیر اشعه نوازش بخش خویش دعوت میکند. نسیم ملایم و خوش عطر بهاری براستی که بذر عشق و صفا و محبت را به هر کوی و برزنی میپراکند و احساس عاشق شدن و عشق ورزیدن را از نو در آدمیان بیدار میکند. بهار را به فصل عشق بازی نیز تعبیر مینمایند. همیشه معمول بود که جوانان عاشق ایام خوش نوروز را بری جشن ازدواج و پیوند عشقی خودشون انتخاب میکردند.
آن سال هم ایام بهار بود و نوروز و فصل بیداری گل و شکوفه ها. اما عشق و دوستی و لبخند و محبت همراه بهار از راه نرسیده بود. اون سال هیچ نشانی از جشن عروسی هم نبود. شاید که عشق هم در دل مردم مرده بود... و یا شاید هم گزمه ها و غداره بندان، عشق را نیز ممنوع کرده بودند...
آنسال در قائمشهر و جنگلهایش؛ رنگ سبز نیز قدری متفاوت با سالهای گذشته اش شده بود. رنگ سبز با رنگ سرخ آمیخته شده بود و دیگر قائمشهر سبز، همچون گدشته ها سبز سبز نبود. دیگر لبخند هم نبود. آخر کسی را میل به خنده نبود. شهر کوچک من عزادار بود...
نوروز 1361 ، نوروز خون و عزا در شهر کوچک قائمشهر بود... نوروز آنسال درویش علی قصابی 51 ساله در کنار خانواده اش نبود تا سال نو را با هم جشن بگیرند.
عید اونسال فرهاد جبلی کنار خوانواده اش نبود. فرهاد رو گزمه های تیغ به دست تیرباران کرده بودند.از اونسال به بعد دیگر مادر قاسم سیدانلو، قاسم رو کنار سفره هفت سین نداشت. ..
پدر و مادر سالخورده شکری ها؛ سه عزیزشان را از دست داده بودند. پاسداران خمینی؛ جان عزیز این عزیزان رو گرفته بودند...
اونسال امیر فلاح 16 ساله به جای اینکه کنار سفره هفت سین نشسته باشد؛ زیر خروارها خاک آرمیده بود. آخر خمینی حتی تحمل امیر نوجوان را هم نداشت... پاسداران ؛ جان پاکش را گرفته بودند...
عید 61 مادر رحمت طالب نژاد؛ عید نداشت... رحمت را هم پاسداران کشته بودند... رحمت که همیشه خنده روی لبانش بود دیگر مدتها بود که اون خنده های زیبا رو کسی نشنید...
عید 61 حوا اسدی و حوا برزگر هم دیگر در میان خانواده هایشان نبودند... آخر اونها را هم پاسدارن به قتل رساندند... نه تنها اونها به دست پاسداران خمینی به قتل رسیدند؛ بلکه بیش از 200 نفر از بهترین و پاکترین جوانان شهر من به دست داروغه ها و گزمه های شب پرست به قتل رسیدند...
بی دلیل نبود که شهر من اونسال سبز سبز نبود. آخر تحمل این همه غم و اندوه برای شهر کوچک من خیلی سنگین بود...
ولی انگار این همه برای شهر من کافی نبود... انگار دیگران نیز عشق این را پیدا کرده بودند که به شهر کوچک من بیایند و با تحمیل غم حویش بر شهر کوچکم بار عزای اونرو سنگین تر کنند... بزرگان و ناماوران جنبش خلق نیز شهر من را برگزیدند... نوروز 61 غم به خون نشستن بزرگ انقلابی تاریخ کشورم یعنی چریک فدایی خلق محمد حرمتی پور نیز به غمهای بیشمار شهر من اضافه شد...
محمد قهرمان به همراه 5 تن از یاران وفادارش درمنطقه خی پوست در جنگلهای شیرگاه قائمشهر به محاصره بیشمار پاسداران ارتجاع در آمد و خون پاکش نوروز قائمشهر را سرخ تر کرد...
به همراه محمد حرمتی پور، جواد رجبی هم که از اهالی، شن چال قائمشهر بود به خیل جانباختگان قائمشهر پیوست و مادر جواد نیز در آرزوی دیدار مجدد جواد برای همیشه ماند...
و اما امسال با فرا رسیدن نوروز 85 میخواستم بار دیگر با شهرم همدلی کنم و به اون بگم که ... شهر من در کشیدن انبوه و سنگینی این غم تو تنها نیستی ... من و سایر فرزندانت در این گوشه دنیا پا بپای تو در غم یکا یک عزیزانی که تو از دست دادی اشک میریزیم... شهر من در تحمل این غم بزرگ تو تنها نیستی...
شهر من از طرف همه فرزندان تبعیدی خودت، شاخه گل سرخی به مزار های بی نام و نشان عزیزانمون تقدیم کن...
شهر من ... شهر سرخ و خونین من... نوروز بر تو مبارک...
مسعود ابراهیم نژاد

0 Comments:

Post a Comment

<< Home